بدون عنوان
با عزیزجونو باباعباس و خاله فهیمه رفته بودیم باغ،غروبش دیگه خسته شده بودی برات میخوندند،تو هم فکر میکردی مثل همیشه حتما باید آتیش باشه موقع خوندن....... یه سر که دنبال کبریت میگشتی و انقدر آتیش آتیش کردی که بالاخره موفق شدی و بابا عباس برات درست کرد...... بعد همگی دور آتیش نشستیم و نوبتی میخوندیم به فارسی عربی کردی ترکی تو هم خیلی خوشت اومده بود یه دفعه همگی شاد میخوندیم و دست میزدیم.... بابا عباس و عزیزجون اندازه یه هارد،ترانه حفظ بودن ،تازه نوبت من که میشد با منم میخوندن خیلی بهت خوش گذشت دو ساعت طول کشید ولی از جات تکون نخوردی....
نویسنده :
مامان
23:34